لحظه هایی که دوستش ندارم

لحظه هایی که دوستش ندارم

دوســــ♥ـــت داشتن . . . به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست . . . حسی است که باید بـی کلام هم لمــــــس شود . . .
لحظه هایی که دوستش ندارم

لحظه هایی که دوستش ندارم

دوســــ♥ـــت داشتن . . . به تعــــداد دفعات گفـــــتن نیست . . . حسی است که باید بـی کلام هم لمــــــس شود . . .

12


همه چیز از یه بطری بازی شروع شد ؛

کمی بعد از نیمه شب ،

روی یک میز شش نفره همه مست و خراب ...!!

بطری چرخید ، چرخید و چرخید ...

... همه چشمها به چرخشش بود !

... ... حرکتش کم شد

کم تر و کم تر ...!!

تا بالاخره ایستاد !

سرش به طرف من بود به هر حال من باید اطاعت می کردم

با چشم مسیر سر تا انتهای بطری رو طی کردم !

آخرش رسید به اون ...

نگاهم کرد و خندید !

بلند بلند می خندید !

دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا اینکه ساکت شد و خیره به من !

به لباش چشم دوخته بودم منتظر اینکه بگه رو دستات راه برو یا صورتت رو با سس بشور ...

یا یه چیزی مثل همینا ...!!

که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو تو هم کرد ...!!

گفت : حکم ؛

... عاشقم شو ...!!

و من باید عمل می کردم این قانون بازی بود ...!


نظرات 8 + ارسال نظر
محمد طارق هوت شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:13 ب.ظ http://tareqmorvarid.mihanblog.com

چرا حس میکنم هستی کنارم

چرا این رفتنو باور ندارم

چرا گم میکنم روز و شبامو

چرا حس میکنم داری هوامو

چرا هستی میون خواب و رویام

چرا پر میشه تــــو هُرم نفسهام



دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم

میخوای بری تورو به این ترانه می سپارم

ولی نـــرو نـــــرو بمـــون

نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم

نرو بمون نرو بمون نرو بمون کنارم



آخه ترانه هام همش بهونتو میگیرن

اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن

اگه بری چشتمو پشت جاده جا می زارم

اگه بری خود بارون میشم برات می بارم



دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم

میخوای بری تورو به این ترانه می سپارم

ولی نـــرو نـــــرو بمـــون

نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم

نرو خیال نکن که بی تو من دووم میـــارم...
...

شعر خیلی قشنگی بود ممنون محمد جان

سیما یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.sizan.mihanblog.com

سلام دوست گلم . وب باحالی داری.خوشحال میشم به منم سربزنی و نظرتو در مورد تبادل لینک بگی[ماچ]

سلام عزیزم فکر کنم لینک وبلاگتو اشتباه نوشتی چون هر چی میزنم نمیتونم پیدات کنم

فرشته یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ http://fereshteh2011.mihanblog.com

سلام وب زیبایی دارین داستان خیلی قشنگی بود ....

خیره شدم به اون روزا به خاطرات خوبو بد

غصه نخور دلم آخه از تو خطایی سر نزد

آهای غریب بی وفا ببین چی آوردی سرم

چطور میتونم عشقتو این روزا از یاد ببرم

نگفتی از چی دلخوری دلت بهونه گیر شده

نگفتی با کی دم خوری چشم تو از من سیر شده

شبا خیال عشقی پاک رفیق رویای منه

یه ذره شبیه تو نیست اون همه دنیای منه

غریبه آهای غریبه بی وفایی

دلم پره ازت خدایی

چی دارم از تو جز جدایی

دیگه نمیشناسی منو قلب تو مال مردمه

اینکه میگم عاشقتم برای بار چندمه؟

دوست نداری دعا کنم یه روز به بن بست بخوری

از یکی بدتر از خودت یه روزی رو دست بخوری

راهتو کج کردی برو بی مهری اعلاج توئه

هر کی که مهربونی کرد فکر نکن محتاج توئه

گوشه ی خاطراتتم یادی ازم نکن برو

میری تو از شرم چشام سرتو خم نکن برو

سلام تشکر عزیزم شعر خیلی قشنگی بود

baran یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 06:35 ب.ظ http://lierain.mihanblog.com

باید وبلاگتون تازه تاسیس باشه نه؟ ولی احساس زیبایی دارین بهتون تبریک میگم. امیدوارم دوستای خوبی برا هم باشیم!

سلام عزیزم اره تازه تاسیس کردم ۱ ماه میشه
ممنون عزیزم

مهناز یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.khglassheart.mihanblog.com

آپم زووووووووووووووودبیا

مهشید یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:12 ب.ظ http://www.sertekh.mihanblog.com

اگر روزی بر سر مزارم آمدی
یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری
کمی از خودت بگو
کمی از عشق تازه ات بگو
بگو که بیشتر از من دوستت دارد
بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد
نگاهی به شمع نیمه جان مزارم کن
سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن
با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد
ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد
می جنگد تا لحظه ای بیشتر سنگ قبرم را روشن کند
می ماند و می سوزد تا سوختنم را باور کند
حال لحظه ای به خود نگاه کن
مرا در خاطرات فراموش شده ات پیدا کن
میدانم اثری از اسمم درخاطراتت نیست
میدانم ردپایی از اشک و آهم نیست
عشق من چه بی ارزش و ارزان بود برایت
ارزانتر از ارزانم فروختی به حرف مردمانت
التماس و جان کندنم را ندیدی
ولی دروغ این و آن را خوب شنیدی
برای پرواز آرزوهای مردم
در قفسم انداختی بی آب و گندم
یک عمر در قفس تنگت زندان بودم
مثل قناری جان میدادم و لحظه لحظه از عشقت می سرودم
روزی در قفس را باز کردی و آسمان را نشانم دادی
اما افسوس که هرگز پرواز را یادم ندادی
آسمان من همینجاست کنار چشمانت
اما چشمانت کجاست به دهان پر از دروغ مردمانت
با یک دل پر از امید به سویت پر گشودم
ولی بالهایم را شکستی مرا کشتی در سکوتم
تو که با قصه این مردمان خوابیده ای
چرا با شعر لالایی من از این کابوس بیدار نشده ای
تو که برای این مردمان دل می سوزانی
چه قصه های شومی از سیاهی چشمانت برایم گفته اند
افسوس که نمیدانی
چه تهمت ها از تو بر خیالم نیاورده اند
چه مدرک ها برای اثبات جرمت نساخته اند
عشقت را به صد حرف دنیا نفروشم
ارزان پیدایت نکردم و به دو دنیا نفروشم
کاش میدانستی زندگی بجز گذر عشق ارزش دیگری ندارد
حرف این مردمان بجز رنگ جدایی رنگ دیگری ندارد
کاش چشمان نازت را بر حرف این مردمان می بستی
با عشق من عهد و پیمانی تازه می بستی
ولی افسوس من زیر خاکم
با هزار آرزوی رفته بر بادم
ولی هنوز هم میگویم
دوستت دارم ای عزیز جانم
کاش می فهمیدی

شاپرک یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:16 ب.ظ http://fereshtehaye-no1.mihanblog.com

سلاااااام...
ممنونم که سر زدی...
خیلی قشنگ بود...
موفق باشی...

شیوا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ب.ظ http://just-kiss.blogsky.com

فوق العاده زیبا بود
عالی بود
میسی دوست عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد